روزهای زندگی ما
 تو گل سرخیُ من پروانه ... چقَدَر عشق به ما می آید        
وقتی دوستم زنگ میزنه و از مشکل زندگیش و حرفای خاندان شوهرش حرف میزنه...بعد ازخداحافظی باهاش تازه غصه خوردن من برای خودم شروع میشه.خودم دعوا میکنم.خودم رو سرزنش میکنم و میگم: تو یک هزارم مشکل اون رو نداری،شوهرت رو درمقایسه با شوهر دوستت باید بذاری رو سرت و طلا بگیری.هیچ وقتتتتت خانواده شوهرت توو زندگیت دخالتی نکردن و حرفی نزدن و برعکس کلییی هم هوای عروساشون رو دارن.شوهرت بهت بی احترامی نکرده.جیرینگی نصف مهرت رو بهت داده و حتی جایی ثبت نکرده که دلت قرص باشه.اونوقت تو تا تَقّی به توقّی میخوره از شوهرت دلگیر میشی؟آخه چقدر تو لوسب زن سی و دو ساله!

.

.

. اینم از وجدانم خخخخ

پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۶ | 18:47 | صاحبه |